باید پذیرفت آه، او دیگر نمی آید 

این ماجرای دردناکم، سر نمی آید

 

حسی ندارم بعد از او دیگر به آدمها 

عمریست از اعماق قلبم در نمی آید

 

با گریه های سجده هایم بر نمی گردد 

حتی خدا هم از پس او برنمی آید

 

یک قرن مفقود الاثر شد توی ویرانشهر 

شبها صدایش هرگز از سنگر نمی آید

 

"فاطی" خودش را کشت و خونش مانده روی خاک 

مادر به من گفت از سفر، "قیصر" نمی آید

 

دیگر لباس خواب ساتن را نمی خواهم 

حالا که مرد قصه در بستر نمی آید !

 

حافظ شهادت داد با فعلِ " نخواهد شد "

افسوس که فالی از این بهتر نمی آید !!


صنم نافع 

 

 



تاريخ : شنبه 12 دی 1394برچسب:صنم نافع, | 23:3 | نويسنده : آریا |

 

در زمستان سردِ چشمانت، با چه انگیزه ای قلم بزنم ؟

 چایی ات را پر از شِکر کردم، تا برایت دوباره هم بزنم

 

در دلم حسِّ محنت انگیزیست، بعد تو من غریبه ام با شهر

 بعد تو با غمت چرا هر شب، یوسف آباد را قدم بزنم ؟

 

شیشه ی عطر ِخالی ات اینجاست، مثل رویای تو در آغوشم

 قول دادم که بی حضورِ خودت، به تنم عطر سرد کم بزنم

 

قول دادم به خود که بعد از تو، نیمه شب ها بدون ترسیدن -

 خاطرت را بدزدم و پُر گاز، سمتِ بی راهه ی فشَم بزنم

 

فصل فصلِ نوشتن سوگ وُ حسّ وُ حالم شبیه عاشوراست

 باید امشب به جای هئیت ها در تهِ کوچه ها حَرم بزنم

 

باید امشب عمیق گریه کنم، تا عزادار قابلی باشم

 باید امشب بدون رویایت، تشنه برسینه وُ سرم بزنم

 

قول دادم که بعد تو شخصاً، وارثِ کُلِ غصه ها باشم

 سندش را به نام خود کرده ، روی آن مُهر درد وُ غم بزنم

 

صنم نافع

 

 

 



تاريخ : شنبه 7 آذر 1394برچسب:صنم نافع,صنم میرزازاده نافع, | 17:51 | نويسنده : آریا |

 

 

بعدِ تو منظره ی کوچه ی مان فرق نکرد

 پنجره، چهره ی من ،سوزِ اذان فرق نکرد

 

سرِ هر پیچ که عمداً به تو برمی خوردم

 سرخیِ صورت من از هیجان فرق نکرد

 

بعد ِ تو مادرم از عشق مرا می ترساند!

 حسِّ من زیر قدم های زمان فرق نکرد

 

بی تو در گیرِ خیالاتِ  پُر از درد  شدم

 روی بوم غزلم  رنگ ِ خزان فرق نکرد

 

روز وُ شب، خوانده شدی در دلِ هر تصنیفی

 بعد تو سوزِ قمر،  لحنِ بنان فرق نکرد

 

مردی  از جنس تو  در قصه ی من  مانده هنوز...

 سالها رفت ولی مرد جوان فرق نکرد

 

هر چه می خواستم از شب به حقیقت پیوست

 روز شد،  چهره ی بی رحمِ  جهان فرق نکرد

 

صنم نافع



 



تاريخ : شنبه 7 آذر 1394برچسب:صنم نافع,صنم میرزازاده نافع, | 17:46 | نويسنده : آریا |

 

شعله ای تازه میفروز که بی حوصله ام !

 من عقب مانده ترین شاعر این قافله ام 

 

شعبده باز ترین فاحشه ی شهر شمام

 مژدگانی بده که ، از شبحی حامله ام 

 

تو نباید به دلم فرصت دیگر بدهی ...

 بر سرم سنگ بزن، صورت صد مسئله ام 

 

تب من مُسری وُ رویای تو عریان شده است 

 دورشو گرچه خودم خسته از این فاصله ام 

 

خود ِ ابلیس شدم آنقدر از کینه پُرم 

 شهر نفرین شده ای بر گسلِ زلزله ام 

 

مژدگانی بده که کیسه ی دردم ترکید 

 جیغ ها می کشم و ُمنتظر قابله ام 

 

خبرِ مادرِ غمها شدنم را تو بده ...

 گریه کن باز که بیزار از این هلهله ام 

 

صنم میرزا زاده نافع





تاريخ : شنبه 7 آذر 1394برچسب:صنم نافع,صنم میرزازاده نافع, | 17:43 | نويسنده : آریا |

 

 

انتخابت را بکن ، با او برو، از من سر َست 

 دیدمش لبخند او از ماتمم گیرا ترَست 

 

من خود آزارم وَ می خواهم فقط غمگین شوم 

 پس نگو می خواهیَم چون گوش من دیگر کرَست

 *********

با ولع می بوسی اش از قصه ات کم می شوم 

 پای من می لرزد وُ از غصه ها خم می شوم 

 

من خود آزارم تو را با او تجسّم می کنم 

 قلب من می سوزد وُ هم بستر غم می شوم 

 **********

در دل ِ خونم به او حق داده ام، سهمش تویی

 مهربان با من نشو، کابوس بی رحمش تویی

 

از نگاهش خوانده ام با بوسه ات دیوانه شد...

 در دل ِ بی رحم جنگل ، علت وهمش تویی

 **********

می روم در گوشه ای ازعشق ِ تو زاری کنم 

 باز با تصویر ِ او هرشب خود آزاری کنم 

 

انتخابت را بکن، با او برو، رویای من 

 فرصتی دیگر بده تا من فدا کاری کنم 

**********

صنم میرزا زاده نافع





تاريخ : شنبه 7 آذر 1394برچسب:صنم نافع,صنم میرزازاده نافع, | 11:40 | نويسنده : آریا |

 

درد دارد همیشه دل کندن، درد دارد تمام پایان ها
گم شدن در مسیر تنهایی،گریه کردن به حال باران ها


عشق با روح من گلاویزست، شهر تا بی نهایت افسرده
من چه کردم که باید اینگونه، له شوم از هجوم تاوان ها


آه ای سرگذشت غمگینم، آه ای انتهای رویاها
زخمهایی زدی که می ترسم، از تو و از تمام انسانها


از دل خاطرات وهم آلود، نکند که دوباره برگردی
اتفاقی ببینمت یک روز، باز هم در همین خیابانها


آخرین لحظه های عمرت را، نکند که به یاد من باشی
جان بگیرم دوباره در ذهنت، در میان عذاب وجدان ها


دردها می کشم، نمی میرم ،فال می گیرم و تو می آیی
وحشتی از نگاهت افتاده، توی قلب تمام فنجانها


صنم نافع



تاريخ : یک شنبه 24 آبان 1394برچسب:صنم نافع, | 17:20 | نويسنده : آریا |

 

کسی در من خودش را حبس کرده کُنج پستو ها
نگاهی می کند در آینه مانند ترسو ها 

نگاهی می کند اما همانی هست که قبلا...
همان چشمان غمگین وُ همان لبها، همان موها 

همان تنها برای یک نفر زیبا شدن ها وُ 
هوای زندگیِ ساده ای ، دور از هیاهوها 

چراغی روبرویش هست و دارد وِرد می خواند 
که غول قصه ها ظاهر شود از قلب جادوها 

کسی در خواب می افتد همیشه از بلندی ها 
"و می لرزد دلش در سینه مثل بچه آهوها "

همان که می شمارد از خطوط چهره اش غم را ...
هووهای حسودش را هم از روی النگو ها 

از آن روزی که رفتی خانه ام ساکت تر از قبل است 
کسی در من خودش را حبس کرده کُنج پستو ها 


صنم نافع 



تاريخ : شنبه 9 آبان 1394برچسب:صنم نافع, | 12:2 | نويسنده : آریا |

 

فقط انگار در این شهر دلِ من دل نیست !
کم به رویام رسیده ست ...خدا عادل نیست؟


نا ندارم که برای خودم اقرار کنم :
ترکِ تو کردن وُ آواره شدن مشکل نیست


لوطیان خال بکوبید به بازوهاتان :
ته ِ دریای غم کهنه ی من ساحل نیست


فلسفه ، فلسفه از خاطره ها دور شدی
علّتی در پسِ این سلسله ی باطل نیست


اشک می ریختم آنروز که بی رحم شدی -
تا نشانم بدهی هیچ کسی کامل نیست


تا نشانم بدهی عشق جنونی آنیست -
که کسی ارزشِ ناچیز به آن قائل نیست


آمدی قصه ببافی … که مُوجّه بروی
در نزن ، رفته ام از خویش، کسی منزل نیست !


صنم نافع



تاريخ : یک شنبه 12 مهر 1394برچسب:صنم نافع, | 16:51 | نويسنده : آریا |

آسمان بد گرفته و افسوس،این هوایم هوای خوبی نیست 
اینکه می خواهی از خدا باران،بس کند که دعای خوبی نیست !


حال من را چرا نمی فهمی ؟بند بندم دوباره می لرزد
تو برایم بخوان که دلتنگم ،من صدایم صدای خوبی نیست


عاشقت هستم، آه «لوطی جان»،خاطرم را بخواه«لوطی جان »
روزگارت سیاه «لوطی جان»،این محل بی تو جای خوبی نیست 


پیش تو هستم و بدون تو ام،پیش تو هستم و دلم خون است 
پای عشقت چه ها ندادم حیف،بی کسی ها بهای خوبی نیست


از خدا آسمان طلب کردم،بر زمین زد مرا به من خندید 
از خلوصم از عشق من ترسید ،چون خدایم خدای خوبی نیست!


باز چاقو به قلب من خورده است، درد را با سکوت می بارم 
مانده ام توی این سکانس تلخ ،مرگ هم انتهای خوبی نیست

 

صنم نافع



تاريخ : چهار شنبه 8 مهر 1394برچسب:صنم نافع, | 8:49 | نويسنده : آریا |

نیستی! آغوش من احساس سرما می کند
پنجره سگ لرزه هایم را تماشا می کند

صبح تا شب در اتاق کوچکی زندانی ام 
مادرم با من سر این عشق دعوا می کند

زخم بر خود می زنم ، تا درد از حد بگذرد
بعد تو تنها مرا اندوه ارضا می کند

می گذارم سر به روی شانه ی تنهایی ام 
غم بساط اشک هایم را مهیّا می کند

بالشی که شاهد هق هق زدن های من است 
توی گوشم با همان لحن تو نجوا می کند

حال دنیایم وخیم ست و نگاهم عشق را 
از سکوت کهنه ی عکست تمنا می کند

بی تو بر تصویر تلخ زندگی زل می زنم 
مرده ای در آینه گاهی تقلا می کند ...


صنم نافع



تاريخ : جمعه 3 مهر 1394برچسب:صنم نافع, | 14:52 | نويسنده : آریا |

از گذشته شکسته تر شده ای 
چشمهایت شروع بارانهاست 
من به مرز جنون سفر کردم 
آه اینجا ته ِ ته ِ دنیاست !

دوستم داری و نمی خواهم
دوستت دارم و نمی خواهی 
بی تفاوت به این تفاوت ها 
سر بزن تو به خلوتم گاهی

به همین من که خسته تر هستم 
از قدم های موذی ساعت 
از نگاه کسی در آیینه 
از شروع دوباره، از فرصت

قدرهر لحظه را نمی دانم 
قصه ی تازه ای نمی خوانم 
خود کشی هم نکرده ام اما 
توی این وضعیت نمی مانم

وضعیت چون کمی خطرناک است 
فلسفه ،عشق را نمی فهمد 
این جنونم ، دلیل طوفانهاست 
قهر من را خدا نمی فهمد

قهر با برزخ هم آغوشی
قهر با آن نگاه غمگینت 
ترس از انتهای رویاها
وحشتم از سکوت سنگینت

اینکه باید شبیه یک سایه 
تا همیشه به «هیچ کس» برسم 
ترس از اینکه موقع پرواز 
باز هر شب به یک قفس برسم

چه بخندم به لحظه های شوم 
چه بگریم به حال فرداها 
آخر قصه ها مشخص نیست 
مرگ بر واقعیت ِ دنیا 


صنم نافع 



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:صنم نافع, | 23:47 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد